برای تو می نویسم ...... یاد باد آن روز گاران یاد بود .....باز سر و کله ات پیدا شد و باز تب تند حادثه می دانی چیست در شوره زار ...؟حالم را حالی به حالی می کند حرف هات .....اما تهش پریشانی دست از سرم بر نمی دارد ....دل تو دلم نمی گذاری با این همه رویای بهم بافته ...شور بپا میکنی ...می پاشی و پیش می روی .... اما کمی آهسته تر ...نبض نفس های من هنوز کند است .... هنوز تب داغ دلم پیشانی ام را می سوزاند ... تو دیگر آتش مباش .... شورت را آب سردی کن و رو تن لحظه های آتیشنم بباران آبشار عاطفه باش رو عطش دلتنگی های من ....من هنوز تبدار گذشته ام ...دستمالی کن دستهات را رو تب پیشانی ام ....ببین .... جان لحظه هام را بو بکش .... ولی آرام ...آرام .....بگذارمزه اش کنم.... بگذار باورم باز گردد..... نگاه کن .... بمان ..... ولی میآ شوب .... های ... با توام ..... دوست داشتنت درمان ویرانگی های من است .... حال بگو دوستم داری ...؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دس
[ یکشنبه 92/4/30 ] [ 9:35 صبح ] [ هستی ... ]
[ نظر ]